نوشته شده توسط : منتظر

موعود من!

دوباره به ساعت نگاه کن!

یک حس تازه کنج سرم تیر می کشد

دیوانه می کند، و به زنجیر می کشد

هر نیمه شب، شکسته و گمراه می روم

هی رو به روی چشم خودم راه می روم

جا مانده ام، به این همه آدم نمی رسم

دیگر به گرد پای خودم هم نمی رسم

آه از کجاست این همه بوی خوش بهشت

گویی کسی دو مرتبه نام تو را نوشت

چشمم دوباره داغ و مه آلود می شود

با جرم انتظار سرم دود می شود

از تو سرودن، آتش بر دامن است، مرد!

این بار هم که قرعه به نام من است، مرد!

یک صبح انتظار تو را خواب دیده ام

من صد هزار بار، تو را خواب دیده ام

دیدم که آب در نظرم شعله می کشد

گویی زمین درون سرم شعله می کشد

دیدم جهان، درون خودش آب می شود

فریادها به سمت تو پرتاب می شود

دستان التماس به سوی تو آمده است

یک دشت عطر یاس به سوی تو آمده است

دیدم که رودهای جهان گر گرفته است

در چشم من زمین و زمان گر گرفته است

این تکه پاره ها که به منقار کرکس است

دروازه شکسته بیت المقدس است

آه ای غربیه! دشت گلایل بگو کجاست؟

افسانه دریده کابل بگو کجاست؟

اطفال پا برهنه سرد پریده رنگ

یک مشت قلب ساخته از چوب و سرب و سنگ

هر صبح، مردم اسیر جنون خویش

صبحانه ای مرکب از نان و خون خویش

دنیا سراسر آتش و اجبار و خون و درد

موعود من دوباره به ساعت نگاه کرد ...

وقتش رسیده است، زمین زنده می شود

این اژدهای مست، زمین زنده می شود

آن روز، زندگی همه جا پخش می شود

در گوش ها صدای خدا پخش می شود

مرگ است، مرگ، قسمت هر چه که خوب نیست

در امتداد صبح پس از این غروب نیست

باور کنید، خاطره این نبرد را

باور کنید مرد غزل های درد را

شخص بهار بود که از راه می رسید

این ذوالفقار بود که از راه می رسید

با یک کلید وارد هر سینه می شود

دنیا برای دیدنش آیینه می شود

موعود من، به آینه سوگند زنده است

فریاد می زنم که خداوند زنده است

راه گریز از دل این اتفاق نیست

وقتی یقین رسید، مجال نفاق نیست

خود را میان جهل کسی گم نمی کنم

من اقتدا به قامت مردم نمی کنم

در ازدحام این همه کفتار و خوک و گرگ

من مؤمنم به حادثه جمعه بزرگ

درگیر حرف های خیالی نمی شوم

هرگز شریک یاس اهالی نمی شوم

من شاعرانه پشت کسی ایستاده ام

در امتداد هر نفسی ایستاده ام

این جان ماست با نفسی که نیامده

دنیا در انتظار کسی که نیامده

آه ای شکوه قصر اساطیر آبها!

بی تو چقدر کوچ کنند آفتابها؟

خنجر به عمق ساحت ایمان رسیده است

قدری شتاب کن که زمستان رسیده است

این مردم از حوالی خود دور می شوند

با توشه خیالی خود دور می شوند

گم می شوند در بدن غارهای سرد

تسلیم در تهاجم دیوارهای سرد

دردا! که تکیه بر بدن باد می زنیم

این گوش ها کرند، و فریاد می زنیم

بی تو چگونه غربت آیینه بشکند

تصویر از تو نیست پس آیینه بشکند

آه ای شکوه قصر اساطیر آبها!

بی تو چقدر کوچ کنند آفتابها؟

هر صبح انتظار تو را خواب دیده ام

صدها هزار بار تو را خواب دیده ام

هر نیمه شب شکسته و گمراه می روم

هی روبه روی چشم خودم راه می روم

فکری به حال مثنوی بی پناه کن

موعود من! دوباره به ساعت نگاه کن





:: موضوعات مرتبط: انتظار فرج , منتظران , ,
:: برچسب‌ها: ظهور , منتظر , فراق , كعبه , امام زمان , مهدي موعود , آخر الزمان , مهدويت , ياران , جمعه , شب انتظار , عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست